پسری/ دیروز با بابا مجید نشسته بودیم تو اتاق آینده شما.بابا مجید پشت کامپیوتر بود و من داشتم براش تند و تند از وقایع روز خبر میدادم که یهو دیدم بابایی حواسش رفت یکجای دیگه .و برق خوشحالی تو چشماش دیده شد .مثل برق و باد یک سری مراحل پژوهش و جستجو از مغزم گذشت و یهو فهمیدم علت اینهمه ذوق بابایی باید این باشه که تو امتحان دکتری قبول شده.آفرین بابا مجیدی

مامانتم که سود جو .گفتم اگه بابایی رو ول کنم دیگه تا ماه آینده که امتحان مرحله دوم رو بده خبری از خرید نیست.زودی گفتم پس حالا بریم کالسکه پسرک رو بخریم.

خلاصه ما رفتیم به قصد کالسکه و کریر خریدن اما دیدیم آقاهه میگه کریر کمر بچه رو اذیت میکنه و فقط این بیس دارها برای توی ماشین مناسبن و ...خلاصه اینقدر در معایب کریر گفت که به نظر من و بابا مجیدی همچین بی ربط هم نیومد.به جاش یک ساک حمل برات برداشتیم و یک نینی لای لای.اما نمیدونم بدون کریر من چجوری میتونم تنهایی تو رو ببرم بیرون وقتی بابایی بهمون ماشین بده .البته عجله ای نیست.به قول آقاهه هر وقت احساس کردین واجب بوده و نخریدین دوباره میریم همون جا و کریر رو هم میخریم.تا چند ماه دیگه معلوم میشه.آقاهه میگفت ۶ ماه صبر کنین و بعد یهو صندلی ماشین بخرین.راست هم میگفت

اما دلم از یک چیزی که خیلی سوخت اینه که بعضی ها چقدر بدجنسن.تمام خریدهایی که برات کردیم روز جمعه به نصف قیمت تو این مغازه میتونستیم بخریم.اقاهه همه چیزش زیادی گرون بود.

به هر حال مبارکت باشه پسر کوچولوی من که از روی شکمم بغلت میکنم و تو اوون تو وول میزنی.

راستی بردیا یک سوال ازت داشتم.چرا تا بابایی باهات حرف میزنه تو هم تکون میخوری وقتی من باهات حرف میزنم آروم میشینی؟