بردیا رو بردم پارک.بعد از یکمی سرسره بازی رفتیم سراغ تاب.یکم که تاب سوار شد چند تا بچه دیگه اومدن تو نوبت.دیدم بردیا بهم گفت مامان تابو نگه دار .پیاده شد و رو به یکی از بچه ها گفت من دیگه خیلی سوار شدم.نوبت شماست سوار بشین
تو اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم.فقط خدا رو شکر کردم که اینقدر بچه فهمیده ایی شده و از ته دلم پرند رشیدی عزیز مربی بی نظیر کلاسهای هنر و خلاقیت بادبادک رو دعا کردم که اینقدر راه رو برام روشن کرد و به قول خودش امروز دارم نتیجه اش رو میبینم
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 11:23 توسط مامان نی نی
|
پسرکم عزیز دلم تو برایمان بهترین هدیه خداوندی .تا بینهایت دوستت داریم.بردیا روز 23 اسفند ماه سال 1387 در بیمارستان عرفان تهران ساعت 10 صبح چشم به جهان گشود